استاد فارسى: انتخاب موضوع بايسته ها، انتخاب خوبى بوده است، چون
آنچه پيش از اين صورت گرفته واكنون موجود است، مى تواند چيزى باشد غير از
آنچه بايد تازه بدان بپردازيم و تحقيق كنيم و شناخت موضوعات كارآمد ومطرح
براى نسل امروز، كار مهمى است. شما علوم و دانشهاى قرآنى داريد، علوم
قرآنى به آن معناى قديمش، تقريباً همه چيز را شامل مى شود، غير ازمحتواى
قرآن! و شما دربايسته هاى پژوهشى بايد به دنبال مسائلى باشيد كه دين بايد
بدانها پاسخ دهد و انتظار مى رود كه متون مقدس بدانها پرداخته باشند.
بنده هم عرائضم را در همين قسمت; يعنى معارف قرآنى نه معارف درباره قرآن دنبال خواهم كرد.
دانشهاى قرآن ـ چنانكه گفتم ـ همه مقدمه براى فهم محتواى قرآن اند، فهم
پيام الهى و شناخت شأن نزول آيات دراين ميان داراى اهميت است، نبايد فكر
كرد كه چون اين موضوع از قديم مطرح بوده، پس اهميت خود را از دست داده
است، بلكه اين چيزى است كه بايد با نگاهى جديد بدان بپردازيم.
در سه قرن اول پس از نزول قرآن، بسيار روى آن كار شد و اساساً تاريخ را با
استناد به آيات قرآن تدوين مى كرده اند; مثلاً (سيره ابن اسحاق) خيلى مهم
است و بزرگ ترين منبعش براى نوشتن سيره، قرآن بوده است، ولى سيره نويسان
به تدريج از صدر اسلام كه دور شده اند، به استناد سيره هاى قبلى مطالب را
نوشته اند.
به نظر من همان گونه كه دركتاب (پيامبرى و انقلاب) و (پيامبرى وجهاد) و
(پيامبرى و حكومت) انجام داده ام، بايد قرآن را به ترتيب نزولى كه روايات
و گزارشهاى تاريخى حكايت مى كنند، مرتب كرد و بعد شأن نزولها را سنجيد تا
هماهنگى يا ناهماهنگى آنها را با آيات دريافت، زيرا سير حوادث، سير مشخص و
قابل شناختى است واگر كسى احاطه به تاريخ داشته باشد، درمى يابد كه بخش
بزرگى از قرآن، همين حوادث صدراسلام است. جنگها، ساختمان جامعه، مراحل
ساختن جامعه اسلامى، مرحله مدنى و مكى و… است.
بخشى از پرسشهاى اجتماعى ـ دينى نسل امروز را مى توان درهمين آيات و شرايط تاريخى نزول آنها جست وجو كرد.
استاد فارسى: معرفت دينى، معرفتى كاربردى است. دين، براى ساختن
انسان وجامعه آمده است. انسان درجامعه ساخته مى شود وجامعه درساختن او
مؤثر است.
بحث مفصلى در جلد اول كتاب (تعالى شناسى) درهمين موضوع ارائه داشته ام.
دراين بحث گفته شده است كه معرفت دينى و معرفت قرآنى، درچه زمينه هايى است
و اساساً فعاليتهايى كه انسان به آن مى پردازد و از بدو تاريخ تاكنون
بوده، چه فعاليتهايى هستند و دراين ميان، دين به كدام يك ازاين فعاليتها
مى پردازد. درآنجا هشت فعاليت را تعريف كرده ام وآنچه را كه وحى، متكفّل
بيان آن شده است نيز مورد توجه قرار داده ام.
فلسفه اخلاق و علم اخلاق، به همان موضوعاتى پرداخته اند كه معرفت دينى به
آن پرداخته است. حقوق، علم سياست، فلسفه سياست، اينها از علومى هستند كه
رقيب دين به حساب مى آيند، زيرا پيامبران دراين مقوله ها حرفهاى خاص خود
را دارند.
ما وقتى مى توانيم، به عمق پيام الهى و به معانى آيات قرآنى برسيم كه درآن
زمينه ببينيم بشر چه آورده است. تمام آن معارف را بايد جمع كنيم، آن گاه
ببينيم از قرآن چه برمى آيد; و اين كار بايد به صورت يك مطالعه مقايسه اى
و تطبيقى باشد.
دركتاب تعالى شناسى، بخش سلوك و رفتار تعالى بخش، همين كار تطبيقى را
انجام داده ام. مدعاى ما اين است كه معارفى هست كه بشر نمى تواند به آن
دست پيدا كند، اصلاً فلسفه وحى، فلسفه نبوت، فلسفه كتاب آسمانى همين است و
بايد اين حقيقت را درميدان عمل و تجربه مشاهده كرد واين ازطريق مقايسه
ممكن است.
ازآغاز تاريخ تاكنون، علماى اخلاق، مدعيان اديان بشر ساخته، بودا،
كنفوسيوس، تا روانشناسان ومتفكران غربى، مثل ماركس، هربرت، ماركوزه و…
هركدام وارد اين قلمرو شده اند، همان قلمروى كه ويژه وحى است، خاص تعاليم
الهى است، بايد ديد كه آنها چه گفته اند و دين چه مى گويد!
چند هزار سال بشر با انبيا رقابت كرده است؟ ما بايد تاريخ اين رقابت را
عرضه كنيم، تا نسل جوان و دانشگاهى و فرهنگى ازاين طريق قدرت تشخيص پيدا
كند و دست آوردهاى بشرى را با رهاوردهاى وحى مقايسه كند وخود، امتيازها و
برتريها را دريابند.
خداوند هم در قرآن از روش تطبيقى استفاده كرده است و مى فرمايد معبود
مشركان داراى چنين ويژگيهايى است، ولى معبود واقعى چنين صفاتى را دارد.
اين يك كار مقايسه اى است.
اين روش را من در (تعالى شناسى) به كار برده ام، درجلد اول چند نحله را
آورده ام، نحله هاى قربانى، زهد، رياضت، عشق ورزى، عشق مجازى ونحله هاى
تلفيقى را يادكرده ام و درجلد دوم، نحله مراقبه منتهى به خلسه عرفان را
يادآور شده ام. ازبوميان هند قبل ازحمله آريائيها به هند و قبل ازاين كه
وِداها و دين هندو به آنجا برود و سيطره پيدا كند واين نظام طبقاتى درآنجا
برقرار شود.
درادامه اين مقايسه به بررسى مكتب اگزيستانسياليسم، ماركس، روانشناسان
كمال و متفكرانى كه در غرب نامى داشته و در زمينه فلسفه اخلاق ديدگاههايى
ارائه كرده اند، پرداخته ام و درمقايسه با اين مكاتب بشر ساخته، سلوك
قرآنى را به تصوير كشيده ام.
اين بحث تقريباً دنباله آن بحثى است كه دركتاب فلسفه انقلاب اسلامى سالها
قبل تدوين كرده ام، اما اكنون خيلى ژرف تر به مسأله پرداخته ام.
دربخش ديگرى ازاين تحقيق به مسأله سازماندهى اجتماعى و دينى، توجه شده
است، اين كه چگونه بايد جامعه را سامان داد تا انسان رشد كند و به طرف
كمال برود وصاحب فضيلت گردد و تقرب به خدا پيدا كند؟ ساختن چنين جامعه اى
مورد ادعاى اسلام و قرآن است.
استاد فارسى: ما نياز به تحقيق درباره (كيهان ـ انسان شناسى)
داريم. قرآن از ايمان بحث مى كند. ايمان، معرفت نيست، اما بر پايه معرفت
استوار است. مباحث كلامى در زمينه توحيد، نبوت و معاد، يك كيهان شناسى
كامل نيست، اين كيهان شناسى بايد به صورت باور ما به نظام هستى، مبدأ،
معاد و فلسفه تاريخ ـ نبوت ـ درآيد.
اگر كيهان شناسى و هستى شناسى را ناقص بدانيم، جاى يك بحث جدى نيز درآن
خالى است وآن بحث انسان شناسى است، چيزى كه تا به حال درباره اش كارى
نكرده اند، بلكه خرابكارى كرده اند. ما درطول چهارده قرن درمعرض تهاجم
فرهنگى بوده ايم، هرچه علماى اخلاق يونان، مردم قديم اسكندريه، هند قديم
گفته بودند، كتابهاى اخلاق، بدانها انباشته و آلوده شد. ما اصلاً علم
اخلاق و انسان شناسى قرآنى خيلى كم داريم، همه اش به صورت التقاطى است.
برخى براى تحقيق دراين ميدانها سعى دارند به آموزه هاى فارابى، ابن سينا،
خواجه نصير و… مراجعه كنند و بدانها تكيه نمايند. درحالى كه آنان به شدت
تحت تأثير فرهنگ يونانى وكتابهاى اخلاقى ارسطو وافلاطون قرار داشته اند. و
بزرگ ترين اشتباهشان درمورد ساختار آدمى است.
من در نوشته هايم به انسان شناسى از ديدگاههاى عمده روانشناسى و روانكاوى
كه به رفتار، انگيزه ها، محركهاى فطرى و موروثى مى پردازند، پرداخته ام،
هرچند فرصت نكرده ام كارى كاملاً تطبيقى انجام دهم. اما تمام سرنخها را به
دست داده و بخشى را هم پيش رفته ام.
دراين پژوهش چند نوع ساختار شناسى پيدا كرده ام، زيست شناسان ازيك زاويه
به انسان نگريسته اند، از زاويه زيستى، يعنى زندگى جانورى آدمى.
در روان شناسى مكاتب مختلفى وجود دارد، از جمله مكتب رفتارگرايان كه اينها
نيز جاندار را از جهت روانى بررسى كرده اند و رشته اى به نام روانشناسى
جانورى را شكل داده اند.
يك نوع ساختار شناسى وراثتى درباره آدمى صورت گرفته است وخواسته اند نسل بشر را نسلى سازگار با شرائط تربيت كنند.
اين ساختارها را ياد كرده ايم تا مشخص شود آنها از آدمى چه چيز را شناخته
اند و سپس ساختار شناسى انسان را از ديدگاه تعالى شناسى قرآن مطرح كرده
ايم.
اهميت ديدگاه قرآنى زمانى آشكار مى گردد كه با ساير ديدگاه ها مقايسه شود.
كسانى پا از گليم خود فراتر گذاشته و به حوزه پيامبران قدم نهاده اند.
فيلسوفانى پس ازمطالعه همه آثار پيشين فلاسفه اظهار داشته اند، انسان،
گرگى است آدمى خوار! عده اى ديگر اين تحليل را ناعادلانه شمردند، با اين
اشكال و پرسش كه پس وجود انسانهاى نيك خواه را چگونه توجيه كنيم!
گروه ديگرى تلاش كرده اند ودرنهايت اظهار داشته اند، انسان خير مطلق است.
باز ديگرانى سؤال كرده اند كه اگر خير مطلق است پس اين شرور از كجا پيدا
شده است؟
بزرگ ترين مشكل فلاسفه و روانشناسان و علماى اخلاق، اين است كه نگاهشان به
انسان، نگاه تك محورى و تك محرّكى و تك انگيزه اى است. فرويد، انسان را
موجود جنسى مى بيند. ماركس، انسان را موجود اقتصادى مى شناسد. اما قرآن مى
گويد: ما انسان را (من نطفة امشاج نبتليه) آفريده ايم، تركيب و آميزه اى
از استعدادها و توانائيهاى گوناگون است. تا آزمون دهد و قدرت گزينش داشته
باشد (وهديناه النجدين) تا يكى از دو راه را پيدا كند.
ساختار آدمى سه محرك فطرى دارد:
(ان الانسان خلق هلوعاً. اذا مسّه الشر جزوعاً. و اذا مسّه الخير منوعاً. الا المصلين )
يكى از محركهاى آدمى، آز است. محرك ديگر او خسّت است. در برابر مشكلات جزع
مى كند. اصلاً از كوره درمى رود، هيچ جانورى اين گونه نيست.
آن گاه مى فرمايد، فرايند تعالى با مهاركردن آز طى مى شود:
(ومن يوق شحّ نفسه فاولئك هم المفلحون)
شحّ همان ولع و آزمندى است.
اينها را مقايسه كنيد با تمام نظريه هاى ساختار شناسى روان شناسان كمال و
روانكاوان، كسانى كه درحوزه ساختار تعالى شناختى به رقابت با دين و وحى
پرداخته اند!
علماى اخلاق از ديرترين زمانها تا امروز در غرب، گمان كرده اند، تنها با
سخن گفتن درباره رفتار آدمى و رفتار نيك و بد و خير و شر، توانسته اند
قلمرو دين را اشغال كنند! درحالى كه دين تنها درباره عمل صالح و عمل بد
حرف نزده است، انسان شناسى تعالى شناختى اسلام مى گويد، كار انسان، جزء
كوچكى از شخصيت اوست. بيش تر از كار، به منش وجهت گيرى آگاهانه توجه كرده
است و ازآنان خواسته است تا مثل آنان نباشند كه (الذين يستحبّون الحياة
الدنيا على الآخرة)
اگر ما زندگى پست را بر حيات طيبه و برجهان آخرت ترجيح بدهيم، راه انحطاط
مى پيماييم. آن وقتى كه اراده حيات طيبه كرديم، به راه عمل صالح هم مى
رويم كه معيار تعيين كننده آن جاست.
علماى اخلاق درتعريف اخلاق گفتند، آمده ايم كارخوب و بد را تعيين كنيم،
ببينيم الزام اخلاقى از كجا پيدا مى شود. علم اخلاق چه مى گويد؟ مى گويد
اصلاً اخلاق، علم دستورى است نه توصيفى. امّا آموزه هاى دين، همه درباره
زندگى آدمهاست. (قتل الانسان ما أكفره). خدا مى گويد نوع بشر چقدر
ناسپاسند! خداوند، زندگى منحط انسان ناسپاس را برملا مى سازد; يعنى توصيف
مى كند. علماى اخلاق كه خواسته اند با انبياء رقابت كنند! مى گويند ما
توصيف نمى كنيم، ما دستور مى دهيم، حكم صادر مى كنيم. اسلام مى گويد اگر
به انسان مى گوييم اين كار را بكن يا نكن، پيش ازآن بايد بگوييم، اين نوع
زندگيها هست; زندگى متعالى و زندگى منحط، در راه تعالى قدم گذار و راه
انحطاط را نپيما! (كالانعام) نباش، گمراه تر از چهارپايان نباش. اينها
همه، انواع زندگى است كه خداوند، رفتار، منش، عقايد و حرف زدنهايشان را
وصف مى كند.
علماى اخلاق گمان كرده اند كه مى توانند جاى اين را بگيرند! ببينيد چقدر فرق است.
اين ساديسمى كه فرويد كشف كرده و اين همه در دنيا مطرح شده است، اين
ساديسم، همان رفتار استكبارى است، منتهى فرويد، فقط اين ساديسم را در
قلمرو جنسى كشف كرده است، درحالى كه محدود به مسايل جنسى نيست.
انسان مبتلا به ساديسم از آزار ديگران لذت مى برد، اين آزار در صحنه سياست
هم هست. مثلاً صدام يك ساديست غيرجنسى است، يك مستكبر سياسى است. سران
آمريكا، مستكبران سياسى ـ نظامى اند كه از گمراه كردن و به ذلت كشيدن
ملتهاى ديگر لذت مى برند. فرويد، تنها قلمرو جنسى را مطالعه كرده و فقط
انسان را يك موجود جنسى ديده است!
روان شناسان از اين دست، چون ساختار آدمى را نشناخته بودند، گفتند، انسان
اين گونه است. اكنون روانكاوها كه به روان شناسان عمقى معروف هستند، مى
گويند ما به محرك وانگيزه انسانها و سابقه زندگى آنها و خاستگاه وجهت گيرى
هاى انسان كار داريم. اين گروه نيز انسان را تنها در ارتباط با محيط جامعه
بررسى كرده اند. اما اسلام چگونه؟ انسان شناسى قرآن چگونه؟ اسلام مى گويد:
اصلاً همه فرايندهاى انحطاط كه در آدمى به اراده او صورت مى گيرد و تعاليم
تقرب به خدا در پرتو آن رشد و كمال مى يابند، همه اينها هماهنگ با نيروهاى
هستى اند. فرشتگان براى صالحان استغفار مى كنند و برآنان رحمت مى فرستند.
اين جهان، رحمت رحيمى خداوند و نعمت پاداش گونه اوست كه تنها به مؤمنان
نيكوكار تعلق مى گيرد.
استاد فارسى: بسيارى از آنان به آنچه اسلام مى گويد، نزديك شده
اند. منتهى درمرتبه اى پايين تر. يعنى به زندگى انسانى پى برده اند. آن
چيزى كه درغرب، امروز جاذبه دارد، زندگى انسانى است كه ما مى گوييم، اسلام
آمده آنها را از زندگى پست به زندگى انسانى برساند و سپس از زندگى انسانى
به حيات طيبه كه حيات ديگرى است، ارتقا بخشد. اگر بتوانيم ويژگيهاى آن
زندگى انسانى را تعيين كنيم وجايگاه آن را نسبت به حيات طيبه كه حيات
ايمانى است، مشخص كنيم، خيلى براى آنها جاذبه دارد.
اينها هم باز آدمى را فقط در ارتباط با محيط جامعه بررسى كرده اند. امّا اسلام چگونه است؟ انسان شناسى قرآن، چه مى گويد؟
مى گويد، اصلاً تمام فرايندهاى انحطاط كه درآدمى به اراده اش صورت مى گيرد
و تعاليم تقرب به خدا كه در پرتو آن، انسانها رشد و كمال پيدا مى كنند،
تمام اينها هماهنگ با همه نيروهاى هستى است. فرشتگان براى صالحان استغفار
مى كنند و رحمت برآنها مى فرستند. اين جريان رحمت رحيمى خداوند، نعمت
پاداش گونه خداوند است كه فقط به مؤمنان نيكوكار تعلق مى گيرد.
ما نسبت به بيان مفاهيم وحيانى و روايى خود براى ديگر فرهنگها كوتاهى كرده
ايم، ازجمله صحيفه سجاديه ازنظر همين انسان شناسى و تعالى شناسى از ابتدا
تا انتهايش سرشار از معارف است، راجع به ساختارها، راجع به حق گرايى و دين
حنيفيت، راجع به صاعقه هاى عضوى و چگونگى سازماندهى اجتماعى، در دعاهاى
خود همه اينها را جمع كرده است كه من همه اينها را تفكيك كرده ام و به
تدريج ازآنها استفاده مى كنم.
بزرگ ترين قدرت ما درمقابله با استعمار آمريكا، قدرت فرهنگى ماست. يعنى
همين چيزهايى كه عرض كردم، همين تعالى شناسى، همين كيهان انسان شناسى
اسلامى، همين مدعيات دين ـ كه ما اصطلاح سلوك تقرب آور را در برابر تمام
اينها آورده ايم ـ اين ريشه در قرنهاى پيش دارد و ازآنِ انبياى ابراهيمى
است.
ملتهايى كه امروز درجهان، ميدان دار مسايل علمى و فكرى و فرهنگى شده اند،
ملتى هستند بى تبار فرهنگى. خودشان از استراتژيست هاى خودشان نقل كرده اند
كه ما اصلاً تبار فرهنگى نداريم. چيزى كه جامعه آمريكا را متحد كرده،
آينده ومنافع ملى است. اما ما ملتى هستيم داراى تبار فرهنگى و متأسفانه
پژوهش دراين ذخاير عظيم را كنار گذاشته ايم يا كم بها شمرده ايم، ما بايد
با زبان و فرهنگ امروز جهان، مفاهيم و معارف انسان شناسى ووحيانى خود را
تبيين كنيم.